بی سرزمین تر از باد...
 
 

مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده ام ، چقدر در ذهنم حرف زده ام!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 22:59 :: توسط : میلاد

چه‌قدر تنهاست شاعری که عاشقانه‌هاش دست به دست می‌روند به دست تو اما، نمی‌رسند!


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 22:53 :: توسط : میلاد

از وقتی که نیستی،
خدا می داند
چقدر آب به صورتم پاشیدم...

!...لعنتی...!

این کابوس اینقدر واقعی ست،
که از خواب بیدار نمیشوم!!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 18:53 :: توسط : میلاد

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد بایـــد برایش خاطـــرات خـــوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
دوستدارتو : بابالنگ دراز

 

 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 26 خرداد 1391برچسب:بابالنگدراز,جودی ابوت, :: 19:25 :: توسط : میلاد

انگشتت فقط جای یک حلقه دارد... دلت را دست به دست می کنی که چه ؟



ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 21:15 :: توسط : میلاد

شبیه کسی شده ام

که پشت دود سیگارش

با خود می گوید :

باید تـَرکـــــ کنم !

ســیگار را...

خانــــه را...

زندگـــی را...

و باز پُــکــی دیگــــر می زند ...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391برچسب:ترک,سیگار,زندگی,خانه, :: 21:10 :: توسط : میلاد

من جفت "ه ی چ" می آورم

تا تو برده باشی ؛

همانطور که شعرهای بد را من می نویسم

تا شعرهای خوب بماند برای تو ...!!!


ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:برنده,بازنده,خوب,بد, :: 23:47 :: توسط : میلاد

قطعا" روزی صدایم را خواهی شنید . . . ،



روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز ...!!


ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 15:34 :: توسط : میلاد

گاهی بعضی ها رو ؛
خیلی راحت میبخشی !

چون دوس داری ،
بازم تو زندگیت باشن ... !!
.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:بخشش,دوست داشتن,بعضی,راحت, :: 15:29 :: توسط : میلاد

دیدی که ســــــــــخت نـــــــیست


تنها بدون مــــــــــــــــــن؟!!


دیدی صبح میشود


شب ها بدون مــــــــــــــــــن!!


این نــــبض زندگی بـــــی وقفه میزند...


فرقی نمی کند


با مــــــــن. . . بدون مــــــــن!!!


دیــــــــــروز گرچه ســــــــــخت...!


امروز هم گذشت . . .!!


طـوری نمی شود


فــــــــــردا بدون مـــــــن !!!



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 9:28 :: توسط : میلاد

 

من یک انسانم هستم


یک انسان آزاد

 


...
یک انسان آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم.

من گیاه وحیوان نیستم.

جنس اول یا دوم هم نیستم.

من یک روح متعالی هستم؛

تبلوری از مقدسترین ها !

من را با باورهایت تعریف نکن !

بهتر بگویم تحقیر نکن!

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

قرمز، زرد، نارنجی

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند

می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم

آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.

مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعراشک می ریزم!

من عشق می ورزم.....

من می اندیشم...

من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...

حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک انسان خوب در ذهن داری مغایر باشد.

انسان درون من یک موجود مقدس است؛

 


آزاد و رها...

نه بدنش و نه روحش رانمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.

اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشدهدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا

انسان درون من یک موجود آزاد است.

اما به هرزه نمی رود.

نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش.

با دوستانش، مرد یا زن، هر جایی بخواهدمی رود، حتی به جهنم!

انسان درون من یک موجود مستقل است.

نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،نه

صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود.

انسان درون من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او.

مهر بورزد و مهر دریافت کند.

انسان درون من کارگر بی مزد خانه نیست که تمام وجودش بوی کار بدهد،انسان درون من از اینها نیست...حتی اگر تو به

 

آن بگویی مرد زندگی

در خانه انسان من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف

نیستند و همیشه بوی عطر زندگی جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!

انسان درون من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش،قدرتش، محبتش،هنرش،

فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی

که لایق آن هستند.

انسان درون من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است وبرای ارتقاء خویش تلاش می کند.

 

 

 

نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهددیگران او را از حرکت بازدارند.

گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند امااز حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

من

یک انسانم ...

نه جنس برتر...

نه یک موجود تابع...

نه یک انسان ضعیف ...

نه یک

تابلوی نقاشی شده...

 


من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم...

ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

باور

داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم،

بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام ونیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم.

آری؛ انسان درون من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.

ـمن به انسان وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ...

من به تمام انسان های آزاد  و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردان و زنانی که یک انسان را اینگونه می بینند و

 

 

 

تحسین می کنند،هم

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:من,انسان,باور,جنس,گیاه,روح, :: 22:9 :: توسط : میلاد

هرگاه دلت گرفت پيش من بيا !
مقداري غصه هست... با هم ميخوريم...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 23:46 :: توسط : میلاد

من و تو میدانیم کز پی هر تقدیر ، حکمتی می آید ،

من و فرسایش دل ،

تو و تصمیم و مکان ،

ما و تقدیر و زمان چه شود آخر دلتنگیها !

خدا می داند . . .

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 22:21 :: توسط : میلاد

ایـنـــجـا

فــقــط

واژه می فـروشــیـمـ

و

ســکــوتــ می خـریمـ

چـه تـجارتـ درد نـاکی سـتــ ...!!!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 10:40 :: توسط : میلاد

ایــن روز هــا

شبیــه
بـابـا لنـگ دراز شـده امــ...

بــرای
جـــودی ابـــوتی مـی نـویسـم

کــه ایـن روز هــا دیگـر خــودمـ هــم نمیشنــاسمـش...!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:بابالنگدراز,جودی ابوت, :: 11:31 :: توسط : میلاد

 

 

بی قراری ام را به اعتبار چشمهایت می سپارمدر حقش مادری کن مواظب باش نگاه های متهم آزارش ندهند
یادت باشد شبها که نمی خوابد و بهانه می گیرد برایش غزل بخوانی تا آرام بگیرد.
تو که می دانی � بی قراری ام � زائیده ی شبهای شعر خوانی من است
...
وقتی در آغوشش می گیری احتیاط کن
.
"
بی قراری ام " زخمی ست

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:بی قراری,زخمی, :: 21:17 :: توسط : میلاد

ویکتور هوگو نیستم که نامه های زیبا برات بنویسم

فونتین نیستم که برات شعر بگم

من همینم

احساس پنهان شده در نوشته هایم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:ویکتور هوگو,احساس, :: 21:14 :: توسط : میلاد

از پرچین امید هایت چتری برایم بفرست

من خیس دلتنگیهایت شده ام
...



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:دلتنگی,امید, :: 21:11 :: توسط : میلاد

به یاد داشته باش

من می ‌توانم خوب باشم،

من می‌ توانم بد باشم،

من می توانم خائن باشم یا وفادار،

من می توانم فرشته‌خو باشم یا شیطان‌صفت،

من می توانم تو را دوست داشته باشم،

من می توانم از تو متنفر باشم،

من می توانم پاسخت را بدهم،

من می توانم سکوت کنم،
من می توانم نادان باشم،
من می توانم دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است

به یاد داشته باش، من نباید

چیزى باشم که تو می خواهى و تو هم.
به یاد داشته باش ،من اینجا نیستم
که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.

به یاد داشته باش، من شاید نقابى

بر صورتم داشته باشم و تو هم.

به یاد داشته باش، من را خود از خودم ساخته ام،

تو را دیگرى باید برایم بسازد و تو هم.

به یاد داشته باش،

منى که من از خود ساخته ام آمال من است و تو هم.

به یاد داشته باش، تویى که تواز من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

به یاد داشته باش، لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان.

به یاد داشته باش، من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.

به یاد داشته باش ، می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه

ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى و تو هم.

به یاد داشته باش که تو می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم و من هم.

به یاد داشته باش که تو میتوانی از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم.

به یاد داشته باش که ما هر دوانسانیم..

و به یاد داشته باش که این جهان مملو از انسانهاست ،

پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

به یاد داشته باش، تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى و من هم.

به یاد داشته باش، تو نمی توانى حکمى برایم صادر کنى و من هم.

به یاد داشته باش، قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

به یاد داشته باش دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و می ستایند

حسودان از من متنفرند ولى باز می ستایند، دشمنانم کمر به نابودیم بسته اند

و همچنان می ستایند،

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،

من قابل ستایشم و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى همه انسان هستند و داراىخصوصیات یک انسان،

با نقابى متفاوت، اما همگى مجوز الخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:10 :: توسط : میلاد


گاهی دست اتفاق را می گیرم که نیفتد. و گاهی بالشم را پر از شعرهای تازه می کنم تا خواب تو را ببینم.

گاهی خوابهایم آنقدر آشفته اند که نفس رویاها را روی پیراهنم حس می کنم و دگمه ها را به رنگ جدایی

می بینم و گاهی خوابهایم آنقدر آرام و شفافند که وقتی چشم می گشایم؛ جای پای تو روی فرش راه می رود

و کتابهایم را که ورق می زنم عطر تو مشامم را پر می کند. یک روز آنقدر دور و ناپیدایی که نشان تو را

از هیچکس نمی توانم بپرسم و روز دیگر آنقدر نزدیک و پیدایی که بی آنکه پلکهایم را باز کنم؛ تو را می بینم.

احساس می کنم همه پرستوها برای تو آواز می خوانند و چراغهای آبادی برای تو روشن می شوند.

نمی دانم گنجشک ها تا کی با کاجها دوست خواهند بود و من چند بار دیگر در تابستان به دنیا خواهم آمد.

آیا کسی بعد از من شعرهایم را برایت خواهد خواند؟ آیا دستی کلمه های عاشق را روی پیراهنت گلدوزی خواهد کرد؟

گاهی آنقدر عاشقم که دلم برای ترانه کوتاهی که در باران خواندی؛ تنگ می شود و دوست دارم نام تو را

بر سینه درختانی که هنوز بالغ نشده اند حک کنم. و گاهی آنقدر سردم که شکوفه ها را در باد رها می کنم

و در اتاقی از برف به خاک می روم. گاهی آنقدر شاعرم که دوست دارم تا قیامت زیر باران بایستم و برای

پروانه های خشک شده گریه کنم و گاهی آنقدر سنگم که دلم برای چشمهای تو تنگ نمی شود و بوسه هایم

را در دفترچه خاطراتم پنهان می کنم




ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:اتفاق,سینه,ترانه,شعر, :: 21:6 :: توسط : میلاد


 

وقتی خواب از چشمانم گریزان می شود
نگاه توست که چشم هایم را گرما می بخشد

وقتی کاری از کارهایم گره می خورد و کلافه می شوم
شیرینی لبخند تو تلخی ثانیه ها را برایم آسان می کند

وقتی قلم در دستانم نمی چرخد و بر کاغذ نمی لغزد
دستان پر محبت توست که نقش زندگی مرا می آموزد

وقتی دلم برای خدای خوبیها تنگ می شود
قلب خویشتن را به تو و تو را به خدا می سپارم

اما مهربان من!
تو بگو!
وقتی دلم برای تو تنگ می شود...
چه کنم؟!



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:بی تو,محبت,لبخند,چشمانم, :: 21:4 :: توسط : میلاد

مـــن مــــــی روم ...

تـــو مـــــی مــــانــی ...

بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . .

راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده ات شــــدم یــادت هست ؟
.
.
.
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . .


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:8 :: توسط : میلاد

ساکت که می مانی… میگذارند به حساب جواب نداشتنت!

عــــمرا بفهمند داری جان میکنی تا…

حــــرمــــتــــــها را نگه داری.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:سکوت,حرمت, :: 12:6 :: توسط : میلاد

آقا ما ...، شما آبشار نیاگارا .ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر.ما واشر، شما ارباب حلقه ها . ما طرح مسکن مهر، شما برج العرب . ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق . ما مداح , شما دی جی . ما کویر لوت،شما جنگل بلوط. ما 20:30 شما BBC... ما رو هم ببين با ما باش...



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:23 :: توسط : میلاد

جاگذاشته ام دلی هرکه یافت مژدگانی اش تمام “زندگی ام” . . .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:55 :: توسط : میلاد


شازده کوچولو پرسيد: "اهلي کردن" يعني چي؟ روباه گفت:


"يک چيزي است که پاک فراموش شده،


معنيش ايجاد علاقه کردن است، اگر تو منو اهلي کني،


انگار که زندگيم رو چراغون کرده باشي،


آن وقت صداي پايي رو مي­شناسم که با هر صداي پاي ديگري


فرق مي­کند، تازه! نگاه کن! آن گندم­زار را مي­بيني؟


براي من که نان خور نيستم، گندم چيز بي فايده­اي است،


اما تو موهات رنگ طلاست، پس وقتي اهليم کردي، محشر مي­شود،


گندم که طلايي رنگ است، مرا به ياد تو مي­اندازد و صداي باد را هم


که توي گندم­زار مي­پيچد دوست خواهم داشت،


تو تا زنده­اي، نسبت به اون که اهلي کرده­اي مسئولي...



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:26 :: توسط : میلاد

آنقدر فریاد هایم را سکوت کردم
که اگر به چشمانم خیره شوی
کر می شوی



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 2:0 :: توسط : میلاد

کوچه ها را بلد شدم

مغازه ها را

رنگ های چراغ راهنما را...

حتی جدول ضرب

و دیگر در راهه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم

اما...

اما گاهی در میان آدمها گم می شوم

آدم ها را بلد نیستم!



ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:آدم,جدول ضرب,کوچه, :: 9:25 :: توسط : میلاد

عجب خیاط ماهریست دنیا!

که دل هیچکس را برای ما تنگ ندوخت!!! 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:40 :: توسط : میلاد

 


تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

 
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 
 
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:سیب دندان زده, :: 13:23 :: توسط : میلاد
درباره وبلاگ
ارزش واقعی هر کسی به اندازه حرف هاییست که برای نگفتن دارد...
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی سرزمین تر از باد... و آدرس lovesong66.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 261
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 278
بازدید ماه : 858
بازدید کل : 87800
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

Alternative content