ایستاده ام اینجا تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
اینجا انگشت هایم را می شمارم : یک ، دو ، سه
و دست های تو در هم فرو رفته اند
تو ، غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانیت را ثابت کنی
ولی نفهمیدی که من
آنسوی خیابان انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی
ومن دیگر آزارت نمی دهم
زین پس قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
..............................